ترکیه را با ایران مقایسه کنید؛ نه جنگ داشته است، نه تحریم داشته ، نه استکبار جهانی مشکلی با آن ها داشته است و نه خرابی های آتاتوک به اندازه خرابی های رضاشاه بوده است. در بغل استکبار جهانی نیز غلتیده اند و غلام حلقه به گوش آن بوده اند.
اقتصاد ترکیه کجا است؟ من تنها یک صحنه از آن را به شما می گویم. سال 71 تا 76 نزدیک 1300 برابر پول ترکیه تضعیف می شود تنها ظرف 5 سال. یعنی یک دلار بود 1200 لیر در سال 71 اما در سال 76 با بچه های بسیج دانشگاه از ترکیه رد می شدیم که به سوره و لبنان برویم هر دلار ترکیه 2 میلیون و 400 هزار لیر بود.
ایران در این بازه چطور بود؟ دلار 7 تومانی شاه که آن هم غلط بود و کاذب بود تا الان که شده 3600 تومان نزدیک 500 برابر شده است و پول ملی ما نزدیک پانصد و اندی ارزشش را از دست داده است اما در طی 33 سال. در 5 سال گذشته ما چقد تضعیف پول ملی داشته ایم ؟ حداکثر دلار 1000 تومانی 4000 تومان شده است که میشود 4 برابر.
این حق است که یک اقتصادی 1300 برابر تضعیف شود و ما 4 برابر تضعیف شویم ولی مردم آن ها حس نکنند اقتصادشان زمین می خورد و دولت و مجلس و نخبگانش هم نترسند ولی در کشور ما دقیقا این اتفاقات بیفتد و مردم ما فکر کنند در اقتصاد کشور فروپاشی اتفاق افتاده است.
شب یلدا می آید و می گذرد سفره هیچ کسی دچار مشکل نمی شود – هیچ کس که می گوییم یعنی اغلب- بعد مردم فکر کنند در حال فروپاشی اقتصادی هستند. قوت ها و اقتدار اقتصاد ایران را نبینیم و با یک تغییرات کوچک و کوتاه مدت حس کنیم که اوضاع خراب شده است.
اینجا عملیات روانی دشمن معنا پیدا می کند. دشمن تحریم اقتصادی را بزرگ جلوه می دهد. گزارشی که اوباما به مردم ایران در مورد تحریم ها می دهد یک بحث است و گزارشی که موسسه تحقیقاتی خودشان در مورد تحریم ایران به کنگره آمریکا می دهد چیز دیگری است.
مشکل اینجا است که دشمن متوجه شده است که یکی از پاشنه های آشیل انقلاب اسلامی همین است که به دلیل فقدان آن نظام تعلیم و تربیتی و درس های مضاف ما به راحتی می توانیم سفید ها را سیاه کنیم و سیاه ها را سفید کنیم. ما دچار جامعه ای شده ایم که طبق همه شاخص های جهانی فقر در آن نسبت به بسیاری از کشورهای هم رده خودمان پایین تر است ولی مردم کشور حس فقر بیشتری می کنند. در علوم انسانی به راحتی می شود فردی را در نظر گرفت که احساس ناامنی کند در حالی که شرایط اطرافش امن است و این یعنی تفاوت وجود دارد میان واقعیت و ادراک شخص نسبت به واقعیت.
حکایت معروف را شنیده اید که یک فردی گاوی را می برد بفروشد و دیگران مکررا به او می گویند بز است و آخر باور می کند و می گوید لابد در این گرگ و میشی هوا بز را آورده ام به بازار و نهایتا با قیمت بز گاوش را از او می خرند. این در علوم انسانی فراوان اتفاق می افتد مگر اینکه راه عملیات روانی را بسته باشیم.
- ۹۳/۰۳/۰۷